تاريخ : شنبه 20 ارديبهشت 1393 | 15:53 | نویسنده : melika |

دلی دارم که رسوای جهان است

 

گرفتار بتی ابرو کمان است

 

نگاهم سوی طاووسی بهشتی است

 

که نامش مهدی صاحب الزمان (عج) است



تاريخ : شنبه 20 ارديبهشت 1393 | 15:28 | نویسنده : melika |

|http://uniqelove.blogfa.com|اس ام اس,آرامش,اس ام اس خداوند,رازو نیاز با خدا|http://uniqelove.blogfa.com|

 خدایـــــــــــــا؛

بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛

بابت هر صبحي كه بی سلام به تو آغاز کردم؛

بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛

بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛

بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛

مرا ببخش ..



تاريخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393 | 16:44 | نویسنده : melika |

« " دلتنگم و ديدار تو درمان من است. " »

http://upload7.ir/images/57337393554136133980.jpg



تاريخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393 | 16:42 | نویسنده : melika |

بی سوادی را  گفتند عشق چند حرف دارد؟

بی سواد گفت: 
4 حرف

همه خندیدند در حالی که بی سواد راه میرفت و زیر لب میگفت :


مگر"مهدی"چند حرف دارد.



تاريخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393 | 16:40 | نویسنده : melika |

مناجات با خدا.shabhayetanhayi.ir..



تاريخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393 | 16:35 | نویسنده : melika |
تاريخ : پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393 | 22:40 | نویسنده : melika |



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 23:18 | نویسنده : melika |



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 23:16 | نویسنده : melika |

دختر از خواب بیدار شد ساعت 8  بود و او ساعت  9باید به خانه ی دوستش می رفت تـــــــــا  دوستش به او درس دهد.

 سریع به دستشویی رفت آبی به صورت انداخت و نگاهی بــــه چهره اش کرد رنگش خیلی زرد بود و چشمانش بی رمق!

 لبانش خیلی سفید بود زیر چشمانش گود افتاده بود زیرا تـــــــــــا دیشب پای لپتاپ با دوستان مجازی اش چت کرده بود!


از چهره اش نـــــــــا امید شد  حتی  عمل های پی در پی هم او را راضی نکرده بود ! و به سرعت به سمت میز آرایشش

هجوم آورد و خود را به مانند عروسکی در آورد. نگاهی با عشو ه و ناز به خود کرد از نقــــــــاشی صورتش راضی بود

 نگــــــــاهی به ساعت کرد نیم ساعت گذشته بودلبخند رضایت بخشی بر لبانش نقش بست زیرا اولین باری بود  که  زیر

 45 دقیقه آرایشش تمام شده بود.
بــــــــــــه سرعت مانتوی تنگش را پوشید زیر مــــانتوی قرمزش شلوار مشکی تنگی

 بمانند ساپورتی به پا کرد به سمت کمدش رفت نگاهی به شـــــال هایش انداخت شال مشکیه نازکش را بـــه سر کشید و

 از جلو موهایشرا فوکل زد و از کنــــــــــــــار گوش هایش مقداری دیگر از موهایش را بیرون آورد وشالش را چنان باز

 گذاشت کـــــــه گوشواره های بدلی اش معلوم بود از پشت هم کلیپس مشکی گنده اش که از سر خود نیز بزرگتر بود را

به موهایش زد . سرش خیلی گنده شده بود مثل کوهان شتری پشت سرش بود کفش های 10 سانتی قرمزش را پوشید.

کیف را به دست گرفت نگاهی دوباره با آینه ی قدی اش به خود انداخت کیــــــــــــــــــــــفور کـه شد از خانه بیرون زد.


خانه ی دوستش چند کوچه آن ور تر بود چند قدم برنداشته بودکه پسری بـــــــــا موهای سیخ و بینی عملی وقیافه ای

 جیگیل ویگیل از کنارش رد شد و به عمد ،شانه اش را بـــه دختر زد دختر شروع بــــه جیغ و داد کرد کـــــــه

 پسرک
شماره ای در کیفش انداخت و رفت دختر لبخندی زد. چند قدم برنداشته بود کــه صدای شکمش بالا آمد

 تازه به یاد آورد که صبحانه نخورده برای همین چند قدم جلو رفت و دم سوپر مارکتی وایستاد و با عشوه و ناز

چند کیک خرید . پسر 26 ساله ای در دم مغازه وایستاده بود نگاهش فقط بـــــه دختر بود حتی پلک هم نمی زد

 دختر یه چندتا نگاه عشو ه ای به پسر کرد و رفت  البته داخل نـــایلون خریداش باز شماره بود دوباره لبخند زد به کو چه ی  منزل دوستش رسید سر کوچه پسر 17سالـــــه ای  کنار موتورش ایستاده بود با دیدن دختر سرش

را بالا آورد دختر نگــاهی به پسرک کرد پسر سرش را پایین انداخت دختر خندید معلوم بود پسر خجالتی است

 کوچه خلوت بود فقط دختر بود و پسر آخرای کوچه کنارخــــانه ی دوستش چند پیر مرد درحال بحث بودند که

 هنوز متوجه دخترنشده بود ند دختر با کفشـــــای بلندش شروع به قر دادن کـــرد پسر دیگر نتوانست تحمل کند

 و متلکی به دختر زد و شروع کرد بلند بلند به شماره دادن به دختر.دختر دوباره خندید . به در خانه ی دوستش

که رسید پیرمرد ها تازه دختر را دیدند هر کدام متلک های بدی به دختر دادن که دیگر دختر توان نیاورد و به

 آن ها فحش داد دوستش در را باز کرد دختر به داخل رفت دوستش جلو آمد و حال و احوالش را جویـــــــا شد

 دختر شروع کرد به تعریف و تمجید از شکل و قیافه ی خود و با افتخار می گفت که فلان پسر و فلان و فلان

 به من شماره داده اند وای من چه قدر جذاب و خوشگل و خوشتیپم اصلا من از مانکنا و بازیگرا هم قشنگترم

 البته متلک های پیرمردها را سانسور کرد بعد با ناز و ادا دستی به گونه هایش کشید و با چشمانش به دوستش

 فهماند که تو قشنگ نیستی و فقط من خوشگلم.

دوستش پوزخندی زد و گفت:

آیا اینکه وسیله ی لذت و هوس زود گذر یک ولگرد خیابانی شوی افتخار است؟؟؟؟!!!!!!!

آیا مثل یک دستمال کاغذی تنها یکبار مصرف شوی و مچاله و دور انداخته شوی باعث خوشحالیست؟؟؟

یا مثل یک گل خوشبو باشی که حجاب و نجابتش بمانند خار های ساقه ی گل از او محافظت می کند.

دختر به فکر فرو رفت و به حرف های دوست اندیشید.

 شب که فرا رسید باز مانند روزهای دیگر نادان وبا حالتی جاهلانه به خواب فرو رفت

بی آنکه بداند:


تنها خود را با پوشش و رفتارش لایق متلک های جوانان و پیرهای هیز دانست.

بی آنکه بداند:

آن پسر 26 ساله ای که چشمان کثیفش تا رفتن دختر به بدن دختر دوخته بود

 شب نتوانست خود را کنترل کند وبه راه فساد  کشیده شد تنها  با دیدن عروسک هایی

 چون عروسک بی حیای قصه ی ما

بی آن که بداند:

همان پسرک 17 ساله ی خجالتی با عشوه ها و راه رفتن و حرکات بدن دختر برای

اولین بار متلک عمرش را به دختری زد و از آن پس متلک زدن تنها گوشه ای از کارهایش شد.

آیا حتی ذره ای از گناه این پسران بر گردن دختر نیست؟؟؟؟؟



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 23:13 | نویسنده : melika |
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.